، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ما سه نفریم

28روزگی

    دختر نازم دیشب با بابایی و خاله جون بردیمت دکتر. آخه هم شکمت خوب کار نمیکنه هم بینیت خرخر میکرد. آقای دکتر گفت که خداروشکر حالت خوب خوبه و فقط باید تو بینیت اسپری سدیم کلراید بزنیم و بعدش با پوآر تمیزش کنیم. ما هم اینکارو کردیم و خوب شدی. من همش میترسیدم که این صدا از ریه ات باشه آخه چند شب پیش قطره ویتامین آ+د پرید توی گلوت و داشتی دور از جونت خفه میشدی. اگر خاله جون نبود نمیدونم چه اتفاقی میفتاد. یادم که میفته تنم میلرزه. خدارو شکر میکنم که شما رو دوباره بهمون بخشید. خیلی مارو ترسوندی عزیزم. بابایی از ناراحتیش قطره ویتامینو انداخت تو سطل آشغال. به دکتر گفتیم یه نوع دیگه شو برات نوشت که دیگه اونطوری نشه. آخه انگار اون...
30 مهر 1392

25 روزگی

امروز 25 روز از تولدت میگذره عزیزم. اتفاقات زیادی تو این مدت افتاده که یه روز سر فرصت همه رو برات مینویسم. امروز از صبح حالم اصلا خوب نبود مامانی. تب و لرز و درد بدن و ....عصر رفتیم دکتر و به مامانی سرم و کلی دارو دادن. خب مامانی یه خورده بدنش ضعیف شده و مریض شده. راستش یه دلیلشم رعایت نکردن بعضی از اطرافیانه که با اینکه سرما خورده بودن اومدن پیش ما. تمام نگرانیم اینه که مبادا شما هم مریض بشی. حاضرم خودم همه دردا رو تحمل کنم اما شما آروم و راحت باشی. خدا رو شکر خاله معصوم و عمو جعفر پیشمون هستن و کمکمون میکنن. امشب که من و بابایی رفته بودیم دکتر و خاله هم داشته به شما رسیدگی میکرده، عمو جعفر برامون سوپ درست کرده بود که خیلی هم خوشمزه ش...
26 مهر 1392

17 روز از تولد نینی گذشت

امروز 17 روزه که به دنیا اومدی. اصلا نفهمیدم روزا چه جوری گذشتن. دست خواهرای گلمو میبوسم که همش کنارمون بودن و حمایتمون کردن و اصلا نذاشتن احساس تنهایی بکنیم.تا آخر عمرم محبتشونو فراموش نمیکنم. شما هم نباید فراموش کنی دخترم. از خدا براشون سلامتی و طول عمر و خوشحالی خواستارم. اصلا نذاشتن جای خالی مادرمو احساس کنم. همچنین از نسرین عزیزم ممنونم که در کنار ما بود و هر کاری از دستش برمیومد انجام داد. راستی 15 روزگی بردمت قد و وزن. وزنت 3100 گرم و قدت 49 سانت شده. افرین مامانی. همینطوری به رشدت ادامه بده عزیزم. بعضی روزا یا شبا دل درد داری و خوب نمیتونی بخوابی. البته از دیروز تا حالا یک کمی بهتر شدی . نمیدونی وقتی گریه میکنی چه عذابی...
20 مهر 1392

روزهای ما با نینی

امروز 12 روز از تولد دخترمون میگذره. این روزا مثل برق و باد گذشت. خیلی خیلی احساس خوبی داشتم و دلم نمیخواست که تموم بشن. روز تولد دخترم و خاطره تولدش رو با دنیا عوض نمیکنم. احساسی که داشتم قابل وصف نیست. شور و شعف و نشاط توام با آرامش و رضایت خاطر و حس زیبای مادری با تمام نگرانیها و مسئولیتهاش. الان دخترم تو بغلم خوابیده و من هنوز باورم نشده که صاحب فرزند شدم. انگار تمام دوران بارداری و زایمان خواب و خیالی بوده که گذشته. از خدا میخوام بهمون عمری بده که بتونیم بچمونو بزرگ کنیم و خوب تربیتش کنیم. دختر نازم عاشقتیم ...
14 مهر 1392

دخترکمون به دنیا اومد

تولدت مبارک عزیزم به زندگیمون خوش اومدی دختر ناز ما روز سوم مهر1392 ساعت یازده و پنجاه دقیقه صبح در بیمارستان مهرگان به دنیا اومد هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا وزن نینی: 2540 گرم قد: 48 سانتیمتر دور سر: 32 سانتیمتر اینم اولین عکسای نینی نازقندی دختر ناز مایی عاشقتیم ...
6 مهر 1392

از طرف خاله مونا

امروز خاله مونا اینا پیشمونن. خاله جون یک کم باهات حرف داره: سلام خوشگل خانم. خیلی وقته منتظریم بیای چشمای خوشگلتو ببینیم. من فکر میکنم پنجشنبه جمعه(4 یا 5 مهر) بیای پیشمون. منو روسفید کن و بیا. دوستت دارم عزیزم. بوس بووس بوس ...
1 مهر 1392

پایان هفته 38

کوچولوی من! امروز آخرین روز از هفته 38 همراهیمونه. خیلی امیدوار بودم که تا آخر شهریور به دنیا بیای و نیمه اولی بشی اما خب نشد. حتی حاضر بودم سزارین بشم و 31 شهریور یعنی دیروز به دنیا بیای اما دکتر موافقت نکرد. منم اصرار نکردم چون سلامتیت از هر چیزی برام با ارزشتره. پنجشنبه و جمعه عروسی و پاتختی پسرخاله آرش بود. قربونت برم که آهنگ که تند میشد تند تند تکون میخوردی.  تو اون مراسم بیشتر از هر زمان دیگه ای از اینکه خدا شما رو بهم داده خوشحال بودم چون مطمئنم با گرمای وجودت نمیذاری من و بابایی هیچوقت تا آخر عمر احساس تنهایی بکنیم. دیگه واقعا دلم واسه دیدنت لک زده عزیزم. ...
1 مهر 1392
1